Thursday, March 20, 2008
بدون شرح
دکتره میگه تو خودکشی نکردی، تو فکر میکنی خودکشی کردی، تو شیزوفرنی داری.
باورت میشه؟ کدومش آخه بهتره؟
باورت میشه؟ کدومش آخه بهتره؟
Thursday, March 13, 2008
Sunday, March 09, 2008
چه چاره
من هیچوقت نمیخواستم بمیرم، ولی کارایی که میخوام انجام بدم رو یه آدم زنده نمیتونه انجام بده.
ساده لوح
وقتی شما به درستی کاری که میکنید ایمان دارید، از نظر تجربی معنیاش فقط این میتونه باشه که هیچ نقشهی دومی در کار نیست.
Sunday, March 02, 2008
ترس
نمیدونم اینو انجا گفتم یا نه:
برای من مردن اصلاً ترس نیست، ترس واقعی اینه که زنده بمونم ولی به آرزوهام نرسم.
برای من مردن اصلاً ترس نیست، ترس واقعی اینه که زنده بمونم ولی به آرزوهام نرسم.
Thursday, February 28, 2008
صبحدم
صبحها که از خواب پا میشیم، تو همون رختخواب آرزوهای کوچیکی داریم، آرزوهایی آمیخته با شیرینییِ خواب صبحدم و به دور حسد و حسرت. به نظر من آرزوهای واقعی اینها هستند.
آرزوی امروز صبح من این بود که ای کاش یه قاچ از پیتزای دیشب نگه میداشتم.
آرزوی امروز صبح من این بود که ای کاش یه قاچ از پیتزای دیشب نگه میداشتم.
Friday, February 22, 2008
پس همه همین
بعد عمری سوار تاکسی شدم که برم فلان گورستون، نشستم توش و دیدم رادیوش بازه و خانومه داره با ذوق یه شماره اعلام میکنه، از این شمارههای سی و هشت هزار و خوردی که میدن میگن پیام کوتاه بدین بگین قرمز بهتره یا آبی؟ یا فلسطین میبره یا اسرائیل میبازه؟ ولی این دفعه برای ارسال پیام کوتاه به طور مستقیم به محمد البرادعی رئیس آژانس انرژی هستهای.
به خدا شاید من دیوونه نباشم، شاید من تنها آدم عاقلیام که تو این خراب شده مونده.
به خدا شاید من دیوونه نباشم، شاید من تنها آدم عاقلیام که تو این خراب شده مونده.
بالاخره
شما برندهی یک دستگاه آفون اپل نوکیا ۸گیگ شدید.
ایمیلام رو چک میکنم و میبینم همچین هرزنامهای توشه. جالبیاش اینه که ۱۵ هزار پوند هم روش میدن برای تشویق. ولی واقعاً خوشحال شدم که بالاخره بر و بچههای اینترنت به نیروی جنسی من ایمان آوردن و دست از فروختن ویاگرا به من برداشتن و سعی دارن چیزایی که واقعاً علاقه دارم رو به من بندازن.
ایمیلام رو چک میکنم و میبینم همچین هرزنامهای توشه. جالبیاش اینه که ۱۵ هزار پوند هم روش میدن برای تشویق. ولی واقعاً خوشحال شدم که بالاخره بر و بچههای اینترنت به نیروی جنسی من ایمان آوردن و دست از فروختن ویاگرا به من برداشتن و سعی دارن چیزایی که واقعاً علاقه دارم رو به من بندازن.
Wednesday, February 20, 2008
هیولا
از بین این همه دارویی که تو روانپزشکی توزیع میشه واقعاً کم پیدا میشه دارویی که نقش درمانی داشته باشه، یعنی مثلاً دارو رو بهت بدن و بگن: آره دو ماه، شیش ماه یا یه سال اینو بخور خوب میشی. بقیهی داروها نقش کنترلی دارن. از بین داروهای کنترلی هم خیلی کم هستن داروهایی که مصرفشون کارکرد مغز رو به حالت عادی برگردونه، یعنی حداقل موقتاً کاری کنه که انگار چیزی نیست. بیشترشون این طوری هستند که میان قسمت مشکلدار مغز رو از کار میدانزن و قاعدتاً بقیهی قسمتها هم.
تازه کی گفته کسی که که مغزش مثل مغز تو کار نمیکنه مشکل داره و باید خاموشش کرد؟ یعنی روانپزشکی یه روش علمیه برای خفه کردن دگراندیشی؟ یعنی دیوونههای اکثریت حق دارن دیوونه اقلیت رو کنار بندازن؟
تا این جا میشه گفت هم با هم با داروهایی روانپزشکی مخالفم هم با خود روانپزشکی. ولی به این فکر کردین که اگه یه آدم نتونه خودشو تحمل کنه چی؟
تازه کی گفته کسی که که مغزش مثل مغز تو کار نمیکنه مشکل داره و باید خاموشش کرد؟ یعنی روانپزشکی یه روش علمیه برای خفه کردن دگراندیشی؟ یعنی دیوونههای اکثریت حق دارن دیوونه اقلیت رو کنار بندازن؟
تا این جا میشه گفت هم با هم با داروهایی روانپزشکی مخالفم هم با خود روانپزشکی. ولی به این فکر کردین که اگه یه آدم نتونه خودشو تحمل کنه چی؟
این ائمه هم واقعاً
امام صادق(ع):
دو چیز را هرگز فراموش نکن، اول خدا و دوم مرگ.
خدا رو که واقعاً ولش کن اگه بود که این طوری نمیشد ولی مرگ رو همیشه یادمه راستشو بخوای دردست اقدامه اصلاً.
دو چیز را هرگز فراموش نکن، اول خدا و دوم مرگ.
خدا رو که واقعاً ولش کن اگه بود که این طوری نمیشد ولی مرگ رو همیشه یادمه راستشو بخوای دردست اقدامه اصلاً.
آره!
خیلی حرف داره برای گفتن!
«من با دو تا از دوستام میآیم پیشت، ازشون خوشت مییاد، میتونیم چهارتایی به هم خیره بشیم.»
«من با دو تا از دوستام میآیم پیشت، ازشون خوشت مییاد، میتونیم چهارتایی به هم خیره بشیم.»
Tuesday, February 19, 2008
Monday, February 18, 2008
درماندگی
جدیداً این ترس تمام وجودم رو فرامیگیره که دیگه نتونم افکارم رو کنترل کنم. تا کی میشه رفتارهای تکانهای و صداهای ناگهانیای که ازم خارج میشه رو در قالب صرفه یا آواز یا یه شوخییِ مسخره پنهان کرد. همین الآن هم همهی اطراف نزدیکم مشکل من رو میدونن ولی من هر بار با آواز خوندن یا شوخی کردن بهشون میگم: اوکِی، کنترلش کردم. ولی اکه ادامه پیدا کنه چی؟ یا اگه کار به چیزای بدتر بکشه یا زمان بیشتری طول بکشه که کنترلش کنم چی؟
این قلقلکی که الآن تو مغزم میپیچه رو یکی دو سال پیش برای همین مشکلات بیخطر امروز داشتم، اگه این وسوسهها روزی از دیوار کوتاه کنترلم بپرن معلوم نیست چه خجالتهایی که باید بکشم. اون موقع دیگه حتماً نمیشه با یه صرفه یا یه آواز پنهانکاری کرد، اون موقع شاید اصلاً نشه مسئله رو توضیح داد.
این قلقلکی که الآن تو مغزم میپیچه رو یکی دو سال پیش برای همین مشکلات بیخطر امروز داشتم، اگه این وسوسهها روزی از دیوار کوتاه کنترلم بپرن معلوم نیست چه خجالتهایی که باید بکشم. اون موقع دیگه حتماً نمیشه با یه صرفه یا یه آواز پنهانکاری کرد، اون موقع شاید اصلاً نشه مسئله رو توضیح داد.
Monday, February 04, 2008
نبینم تو رو اینطوری
دیدی امشبمون چقدر با صبحش فرق داره؟ زندگی هر چقدر سر مهربونیهاش با حوصله عمل میکنه ولی روی سگش رو به صورت انفجار بمب اتم نشون میده.
الهی مادر بمیره نبینه غم پسرشو
الهی مادر بمیره نبینه غم پسرشو
که اینطور
یارو جلوی اسمش مینویسه: SoO0OoOoOo fucked up
آخه اگه اینطوری بود حال داشتی اون او ها رو یکی در میون پچینی؟
دلقک
آخه اگه اینطوری بود حال داشتی اون او ها رو یکی در میون پچینی؟
دلقک
Sunday, December 30, 2007
Thursday, September 13, 2007
همرزمان معاصر
نمیدونم الآن عصر ماهواره و فضاست؟ عصر اتمه؟ یا عصر کامپیوتر و اینترنت؟ هر چی که هست چیز بیخودیه.
فاصله دیگه چیه؟! فاصلهی مجازی باشه یا عدم فاصلهی مجازی. رفت که رفت باید بره تا کبوتر خبرشو بیاره. حالا ما موندیم و این اینترنت قراضه و هفت هشت ساعت اختلاف ساعت. من چیکار کنم که الآن اونجا هوا آفتابیه و دما ۱۵ درجه است.
فاصله دیگه چیه؟! فاصلهی مجازی باشه یا عدم فاصلهی مجازی. رفت که رفت باید بره تا کبوتر خبرشو بیاره. حالا ما موندیم و این اینترنت قراضه و هفت هشت ساعت اختلاف ساعت. من چیکار کنم که الآن اونجا هوا آفتابیه و دما ۱۵ درجه است.
Thursday, July 26, 2007
توبه
«بهترین راه پیشبینی آینده، خلق آن است»
اینو رو جلد مجلهی موفقیت خوندم ولی ممکن بود من هم اینجا از این حرفها بزنم برای همین از همهی خوانندگان این وبلاگ عذر میخوام.
اینو رو جلد مجلهی موفقیت خوندم ولی ممکن بود من هم اینجا از این حرفها بزنم برای همین از همهی خوانندگان این وبلاگ عذر میخوام.
Wednesday, June 27, 2007
Sunday, June 17, 2007
Thursday, February 01, 2007
Wednesday, November 15, 2006
Tuesday, November 14, 2006
همایون
پسرها به ۲ دسته تقسیم می شن:
دستهی اول کساییان که تو زندگیشون حداقل یک بار تصمیم گرفتن به همه چی پشت کنن و فرار کنن، شاید تو رویاشون دختری همسفرشون بوده باشه، چه بسا حرکت هم کرده باشن یا حداقل تصمیمشون رو با دوستشون درمیون گذاشتن.
و دستهی دوم یه مشت دلقکان.
دستهی اول کساییان که تو زندگیشون حداقل یک بار تصمیم گرفتن به همه چی پشت کنن و فرار کنن، شاید تو رویاشون دختری همسفرشون بوده باشه، چه بسا حرکت هم کرده باشن یا حداقل تصمیمشون رو با دوستشون درمیون گذاشتن.
و دستهی دوم یه مشت دلقکان.
Monday, October 30, 2006
رویا
همایون پسر سادهای بود، یعنی کار بدی نمیکرد تا اینکه یه روز تو یه ساندویچی کثیف امّا خوشمزه حوالی انقلاب یه بابایی پول سوپشو نداد و رفت اونم پرید یه مشت خوابوند تو دهن یارو پونصد تومن پول سوپشو گرفت، از اون روز به بعد صاحب مغازه هر روز بهش یه سوپ و یه ساندویچ ماکارونی مجانی میده.
باور کنید رویای زندگی خیلی از آدما از این هم احمقانهتره.
باور کنید رویای زندگی خیلی از آدما از این هم احمقانهتره.