درماندگی
جدیداً این ترس تمام وجودم رو فرامیگیره که دیگه نتونم افکارم رو کنترل کنم. تا کی میشه رفتارهای تکانهای و صداهای ناگهانیای که ازم خارج میشه رو در قالب صرفه یا آواز یا یه شوخییِ مسخره پنهان کرد. همین الآن هم همهی اطراف نزدیکم مشکل من رو میدونن ولی من هر بار با آواز خوندن یا شوخی کردن بهشون میگم: اوکِی، کنترلش کردم. ولی اکه ادامه پیدا کنه چی؟ یا اگه کار به چیزای بدتر بکشه یا زمان بیشتری طول بکشه که کنترلش کنم چی؟
این قلقلکی که الآن تو مغزم میپیچه رو یکی دو سال پیش برای همین مشکلات بیخطر امروز داشتم، اگه این وسوسهها روزی از دیوار کوتاه کنترلم بپرن معلوم نیست چه خجالتهایی که باید بکشم. اون موقع دیگه حتماً نمیشه با یه صرفه یا یه آواز پنهانکاری کرد، اون موقع شاید اصلاً نشه مسئله رو توضیح داد.
این قلقلکی که الآن تو مغزم میپیچه رو یکی دو سال پیش برای همین مشکلات بیخطر امروز داشتم، اگه این وسوسهها روزی از دیوار کوتاه کنترلم بپرن معلوم نیست چه خجالتهایی که باید بکشم. اون موقع دیگه حتماً نمیشه با یه صرفه یا یه آواز پنهانکاری کرد، اون موقع شاید اصلاً نشه مسئله رو توضیح داد.
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home