Monday, October 30, 2006

رویا

همایون پسر ساده‌ای بود، یعنی کار بدی نمی‌کرد تا اینکه یه روز تو یه ساندویچی کثیف امّا خوشمزه حوالی انقلاب یه بابایی پول سوپشو نداد و رفت اونم پرید یه مشت خوابوند تو دهن یارو پونصد تومن پول سوپشو گرفت، از اون روز به بعد صاحب مغازه هر روز بهش یه سوپ و یه ساندویچ ماکارونی مجانی می‌ده.

باور کنید رویای زندگی خیلی از آدما از این هم احمقانه‌تره.

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

علی رویای تو چه جوریه؟

2:31 PM  
Anonymous Anonymous said...

رويا هرچي باشه يه روياست.
نبايد سر به سرش بذاري.
بايد بذاري هرچي هر موقع و هرجور كه دلش مي خواد راه بيافته به عنوان رويا بياد تو ذهنت. اينطوريه كه از دست همه چيز راحت مي شي. حتي اون چيزايي كه يه گوشه ذهنت نشستن و هر موقع كه دلشون مي خواد ميان بيرون و ترتيبتو مي دن. اونوقت تو مي شي رستم دستان.
باور كن.
جان تو.
والله

10:50 AM  
Anonymous Anonymous said...

همايون پسر ساده اي بود. يه روز رفت كردستان. خيابون كردستان نه، استان كردستان. يه كلاشينكف خريد. براي كلاشينكفش 124000 تا
گلوله خريد. همون روز كه رفته بود كردستان شبش برگشت. 11 تا ديازپام خورد و مرد تا پس فردا صبح. بعد اول صبح سه روز بعد راه افتاد تو خيابون.
كلاشينكف رو مسلح كرد.
شروع كرد به رانندگي. هر احمق مادر به خطايي رو كه تو خيابون ديد كه داره فحش مي ده يا بد رانندگي مي كنه يا ديوس بازي در مياره رو با كلاش از وسط نصف كرد. تك تك اونها رو كشت. تا يه ماه بعدش جمعيت تهران و نصف كرد. بعدم يه روز غروب خودشو نصف كرد.
اين همايون خيلي باحال تره، نه؟
اين مال من.

10:57 AM  
Anonymous Anonymous said...

جناب چرا دير به دير مي نويسين؟
يه خورده سنجد و كنجد بخورين تا مقعدتون تنگ شه.

2:04 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home